سلامی دوباره
سلام عزیز دل خاله نرگس ....
خــــــوبـــــــــــیـــــــــ عـــــــــشـــــــقـــــــــمــــــــــ......
دلم برات ی ذرس خلاصه بعد از ماه ها دوباره اومدم میدونی عزیزم دل کندن از اینجا خیلی سخته خب چ کنم وقت هم نمیکنم ک همیشه باشم ولی قول میدم ک تقریبا از امروز هر روز ب وبت سر بزنم خب چی بگم برات از شیرین زبونیات و حرکات قشنگت ک همه رو دیووونه میکنه تقریبا تو یاد گرفتی همه رو ب اسم صدا کنی از لقب ها چند تا گلچین کردم برات
ب بابات میگی ...... ابی
ب مامانت میگی........ ماما
به مامان جونت (مامان مامانت)میگی....... ننه ای
به بابا جونت(بابا مامانت)میگی......... بابا
به خالت ابتسام میگی......... آ
به دایی محمد میگی........... حمد
به دایی حامد میگی............. آمد
و کلی حرف بامزه ی دیگه .....
یکی از خاطرات بامزت اینه ک عید نوروز بود بابا و مامان جونت رفتن کربلا و توو مامانی و بابایی موندین پیش خاله و دایی هات بعد دایی حامد زود بیدار نشده بود و تو اول از همه بیدار بودی بعدش رفتی بالا سرش و با پا میزدی تو سرش و میگفتی آمد آمد یعنی حامد .....
عزیز دلم چند روز دیگه دوساله میشی ولی هنوز باورم نمیشه ک تو چقد زود بزرگ شدی....